رعناي خجالتي
 
شادي
 
 
سه شنبه 26 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 17:1 ::  نويسنده : raha

رعناي خجالتي

رعنا، دختر كوچولويي كه تازه وارد مدرسه شده بود، خيلي خجالتي بود و هركس چيزي مي گفت، سرش را پايين مي انداخت و جواب نمي داد. در مدرسه آنها چند تا دختر بچه شيطون كلاس پنجمي بودند كه هميشه دور از چشم ناظم ها بچه هاي كوچك تر را اذيت مي كردند و با هم مي خنديدند.يك روز كه رعنا گوشه حياط ايستاده بود و داشت خوراكي هايش را مي خورد، آنها به سمت رعنا آمدند و خوراكي ها را از دستش گرفتند و خوردند. رعنا سرش را پايين انداخت و هيچ چيز نگفت.

آن روز رعنا تا آخر زنگ مدرسه، گرسنه ماند و روزهاي بعد هم به همين ترتيب گذشت. رعنا آنقدر گرسنه مي ماند كه وقتي به خانه مي رسيد، نمي دانست چطوري غذا بخورد.

مادر رعنا كه خيلي باهوش بود ، به او گفت: رعنا تو خوراكي هايت را در مدرسه نمي خوري؟

رعنا فكري كرد و گفت: نه...

مادر گفت: چرا دخترم ؟ پس چه كار مي كني كه اينقدر گرسنه به خانه برمي گردي؟

رعنا سرش را پايين انداخت و گفت: خوراكي هامو مي دم به دوستام ...

مادر گفت: عيبي نداره دخترم... تو مي تواني به هركسي كه دوست داري، خوراكي هايت را بدهي اما به شرطي كه خودت گرسنه نماني.

رعنا چيزي نگفت.

فرداي آن روز دخترهاي شيطون سراغ رعنا آمدند تا خوراكي هايش را بگيرند. يكي از آنها گفت: زود باش... زود باش گرسنه هستيم.

رعنا گفت: من مقداري از خوراكي هايم را مي توانم بدهم. چون خودم هم مي خواهم بخورم...

يكي از دخترهاي شيطون گفت: به به... زبون باز كردي...

يكي ديگر گفت: بالاخره ما صداي تو رو هم شنيديم...

آن يكي گفت: براي ما كم است.. ما سه چهار نفريم و سير نمي شيم. همه اش را بايد به ما بدهي، رعنا هم تمام خوراكي هايش را به آنها داد و دوباره گرسنه ماند.

وقتي رعنا رفت خانه، مادر گفت: خوراكي هايت را خوردي؟

رعنا گفت: بله.

مادر گفت: همان ساندويچي بود كه دوست داشتي...

رعنا گفت: چي؟

مادر گفت: مگه نخوردي؟ نفهميدي چي بود؟

رعنا گفت: نه.

مادر كه خيلي عصبي شده بود، گفت: رعنا تو چرا اينقدر بي دست و پايي. دوباره غذايت را به ديگران دادي؟

رعنا زد زير گريه و گفت: آخه مامان من نمي خواهم غذامو به اونا بدم. چند تا دختر بزرگ تر هستند كه با زور خوراكي هاي مرا مي گيرند.

مادر گفت: اگر خوراكي هايت را به آنها ندي چي مي شه؟ يك بار امتحان كن.

فرداي آن روز رعنا در زنگ تفريح يك ساندويچ بزرگ از كيفش درآورد و مشغول خوردن شد. زورگوهاي مدرسه كه سرگرم گرفتن خوراكي بچه ها بودند، چشمشان به رعنا افتاد و به سمت او آمدند و گفتند: به به رعنا خانم... چقدر تند تند داري ساندويچ مي خوري. مي خواي از اون به ما ندي؟ ولي ما كه مي خوريم، چون تو به ما ساندويچت رو مي دي، مگه نه؟

رعنا گفت: نه نمي دم، چون خودم گرسنه ام.

يكي از دخترها گفت: خوب باشه... امروز بخور اما فردا خوراكيت مال ماست.

رعنا آن روز خوشحال بود كه خوراكي هايش را خودش خورده و به كسي نداده است، اما نگران فردا بود كه چه مي شود؟

وقتي خانه آمد، جريان را براي مادر تعريف كرد. مادر گفت: عيبي ندارد. من آنها را ادب مي كنم. فردا برايت 2 تا ساندويچ درست مي كنم يكي از آنها مال خودت و يكي ديگر مال زورگوها. فقط رعنا يادت باشد مال خودت را بخوري كه اسمت را رويش مي نويسم.

رعنا گفت: باشه مامان...

زنگ تفريح شد و زورگوها باز سراغ رعنا آمدند. رعنا هم سريع ساندويچي را كه مامان براي آنها درست كرده بود داد و آنها وقتي خوردند فقط بالا و پايين مي پريدند و فرار مي كردند و رعنا هاهاها مي خنديد.

رعنا به خانه برگشت و ماجرا را براي مادر تعريف كرد. مادر هم خنديد و گفت: عاقبت زورگويي همين است. من در ساندويچ آنها فلفل و نمك زياد ريخته بودم.رعنا كه فهميد خيلي خنديد و از آن به بعد زورگوها سمت رعنا نيامدند.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







درباره وبلاگ


سلام خوشحالم كه به اين وبلاگم اومديد. اميدوارم از مطالبي كه ميذارم خوشتون بياد. براي بهتر شدن وبلاگ نظر بدين
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان شادي و آدرس donya.shadi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 60
تعداد نظرات : 13
تعداد آنلاین : 1